چند روز دیدم با شماره قبلی ات به تلگرام پیوستی. حدس زدم
خانواده ات احتمالا سیم کارت ها را توی گوشی دیگری انداخته اند. رفتم اکانت قبلی
ات را چک کردم و دیدم بعله تازگی ها دیده شده. مجبور شدم از اول بروم سراغ آن همه
گفتگو و شوخی و دعوا و آه و ناله و همه را از اول بخوانم و آنهایی که خصوصی تر
بودند را پاک کنم. چند روز طول کشید تا تمام شود. این وسط به پیغام های صوتی ات
گوش دادم. چقدر زنده بودی. چقدر عجیب بود ولی بیشتر حرفها را کاملا به خاطر داشتم.
به بعضی حرفهایمان هم خندیدم. به آن عکسی که با سیبیل فرستاده بودی.
یک جایی عید بود و تو خانه مانده بودی. بیشتر عیدها خانواده
ات می رفتند شمال و تو می ماندی یا دیرتر می رفتی. آن سال هم مانده بودی. گمانم
عید دوسال پیش. گفتم برو بیرون و جای من چاقاله بادام بخور. گفتی هیچوقت نخوردی و
همیشه ترسیدی که امتحان کنی. ترس، همراه همیشگی تو. گفتی امروز حتما می روی و امتحان
می کنی. توی مکالمه بعدی ازت می پرسم که امتحان کردی و جواب می دهی که آره، همانجا
پای وانت با نمک و گلپر خوردی و خیلی خوشت آمده. گفتی حتی به فروشنده گفته ای که
بار اولی است که امتحان می کنی و فروشنده کلی به تو خندیده. گمانم می توانستم همین
یک مکالمه را حفظ کنم و بقیه را پاک کنم. همه آن بحث ها، شوخی ها، گلایه ها و برنامه
های بی سرانجام. همین یک خاطره را حفظ کنم که تو چیزی را امتحان کردی برای بار اول
و دوست داشتی، چیزی ترد، سبز، و تازه.